قدر و تقدیرش ز نو تزیین نما
ای خدای مهربان چاره ساز
در دل بیچاره ام نوری بساز
من نگویم بنده خوب تو ام
عاشق تو یا که محبوب تو ام
این صفاتِ زشت ، در پرونده ام
کرده هم بیچاره هم شرمنده ام
گاهِ خشم و گاهِ شهوت ، گاهِ درد
زندگی و اتفاقِ گرم و سرد
من فراموشت نمودم ای خدا
سرزنش ها گر کنی باشد روا
این گناهانی که از من دیده ای
هم عطایم بر لقاء بخشیده ای
من همی گویم سزایم آتش است
ابتدا و انتهایم آتش است
لیک ربّاه ، خالقِ کون و مکان
روشنی بخشِ زمین و آسمان
این همه دانی و خلقت کرده ای
آفرینش را تو خیری دیده ای
گر که پیدایش نمودی این چنین
حتم دارم که مرجِّح دارد این
نورِ خیرت را بدین دل بازتاب
نیکیِ دیرین خود را سر متاب
سخت محتاجِ نگاهی دیگرم
تا که پُر گردد ز یُمنش باورم
روح سرد خفته را بیدار کن
راه خورشید لقاء هموار کن
وزنه "سجّاد" را سنگین نما
قدر و تقدیرش زنو تزیین نما
سلام بزرگوار
شعرتان پر محتوا و زیباست
ان شاءالله موفق باشید